خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

🌠سیاره

بدون عنوان

امشب ساعت 9بود که بابام اومد تا بريم واسه کمپهای توی اتاقمون دستگیره بخریم ،من و خواهرم یه مدل انتخاب کردیم که پنج تومن بود ،بعد به خواهرم گفتم اینجوری که میشه صد تومن ،بیا ارزونتر انتخاب کنیم که یه مدل بود سه تومن در نهایت اون انتخاب کردیم...چه بچه های قانعی !بهدخواهرم گفتم بفرست واسه اتاقمون یه چیزی می خریم ....چه بچه های آینده نگری !
24 شهريور 1394

بدون عنوان

امروز عموم اومد کولر طبقه پایین واسه روضه راه اندازی کرد ،دیگه کم کم داریم خونه رو تمیز میکنیم تا ببینیم چی میشه ... کمدهای اتاق ما هم قراره چهارشنبه بیان نصب کنن ،خدا کنه نمونه ای که انتخاب کردیم قشنگ شده باشه ،من و خواهرم دوست داریم اتاقمون رنگش سرد باشه،اینجوری آرامش بیشتری داریم توی اتاق .رنگ قبلی اتاقمون صورتی بود که بد نبود اما زیاد دوستش نداشتیم ،خواهرم میگه ایندفعه با رنگي که واسه اتاق انتخاب کردیم تو زمستون حس سرما واقعی رو تجربه میکنیم...
23 شهريور 1394

بدون عنوان

امروز جلسه آخر کلاسم بود ،ساعت 5بود رسیدم ،نفر دوم بودم ،سه تا قطعه زدم که استادم گفت خوبه ولي یکم باید به قطعه شدت بیشتری بدي یکم فلت ساز میزنی راست میگفت آخه چون کلاس يهويي شد زیاد نتونستم تسلط پیدا کنم ... بعدشم گفت به یکی از شاگرداي ترم شش و ترم اولی درس بدم که منم واقعا خوشحال شدم ،همیشه تدریس حس خوبی بهم میده ... جمعه یه کلاس تخصصی فلوت قراره برگزار شه ،ماهم که پنج شنبه شب روضه داریم ،نمیدونم ثبت نام کنم یا نه ،بابام شب خسته میشه فک نمیکنم حوصله داشته باشه من ببره ...مامانم که اصرار داره من برم ،خودمم شک دارم مطمئن نیستم ...
22 شهريور 1394

بدون عنوان

بالاخره طراحی دوم خواهرم تموم شد و منم با عجله اینجاقرارش دادم +طراحی اول که سایه زیر کار هم اضافه شده.... طراحی دوم        و طراحی اول  لطفا نظرتون راجع به طراحی خواهرم بیان کنین خوشحال میشه... ...
21 شهريور 1394

بدون عنوان

بعد از شانديز رفتیم خونه بابا بزرگ ديگم،اونجا خودشون بودن و دخترعمم که از دیشب خونه اونا بوده،هی جلوی ما میرفت جوراباي اقاجونم ميشست،قندون آبنبات رژیمی مادربزرگم میاورد و کلی کارای دیگه که دقیقا واسه خودنمایی جلوی ما بود  !هیچ وقت من نخواستم اینجوری خودم تو دل کسی جا کنم یعنی اصلا اهل این خودشیرینی ها نیستم خواهرمم مثل خودمه دقیقا...
20 شهريور 1394

خونه بابابزرگ

امروز ظهر بابام تعزیه دعوت بود که بعدش قرار بود برن سر خاک ،چون توی مسیر شانديز بود مامانم گفت ما هم میایم که تنها نباشی و بعدش بريم خونه بابا بزرگم و سر خاک مادربزرگم که ما بهش میگیم (عزیز جون )،خلاصش کنم ،ما رفتیم شانديز خونه اقاجونم ،نشسته بودیم روی ايوون خونشون که سه تا بچه گربه خييييلي ناز اومدن تو حیاط ،اقاجونم بهمون فندق داد و کلی اصرار کرد واسه موندن ما،اما ما گفتیم قراره بريم خونه رو جمع کنيم واسه روضه... همینطور روی ايوون که نشسته بودم یه عکس از درخت فندق اقاجونم گرفتم ...🌳 ...
20 شهريور 1394

بدون عنوان

امشب مامان و بابام فرشا رو شستن،سراميکا رو شستن من و خواهرمم که فعلا کاری نکردیم ، فردا قراره فرشا رو ببریم پایین و وسايلاي داخل کابينتا رو بچینیم ...
20 شهريور 1394

بدون عنوان

امشب قراره با عموم شام بريم شانديز ،البته هنوز معلوم نیست دقیق ...🍴🍢🍗🍖بابام زنگ زد گفت امشب نمیشه بريم ...چقدر خوشحال شدیم ما ،آخه میخوایم خونه رو تمیز کنیم کلی کار داریم  ...
19 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد